پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

رامسر

سلام دوباره به همه دوستان

من برگشتم!!

اگه بخوام خلاصه کنم باید بگم که خیلی خیلی خوش گذشت. مسیر رفت رو از اردبیل رد شدیم و رفتیم مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی. واقعا جای قشنگیه. اگه گذرتون افتاد حتما برید و ببینید. یکی از زیباترین و عجیبترین قسمتهاش تالاریه به اسم چینی خانه. جریانش هم اینه که زمان شاه عباس امپراطور چین 1200 قطعه ظرف چینی با شکلها و طرحهای مختلف به شاه ایران هدیه میده شاه هم دستور میده این تالار رو بسازند و توی دیوارهاش برای هر ظرف یه جای مخصوص درست شکل همون ظرف درست کنن و بعدش همه این 1200 پارچه ظرف رو میارن و میزارن سر جاهاشون!! تصور کنید همه دیوارها پر جای ظرف بود که البته همش خالی بود!!!یه مقداریشو روسها برده بودن یه مقدارش روهم هم وطنهای عزیز! نزدیک 50 پارچه ظرف مونده بود که هم توی همون تالار مثل موزه ها پشت شیشه چیده بودند. توی یه قسمت دیگه از آرامگاه هم تالاری بود که ظاهرا توش یه فرش خیلی بزرگ بوده و عین طرح قالی رو روی سقف تالار پیاده کرده بودند. یعنی زمین و آسمان به یه طرح بوده!!! این فرش هم تاتی کرده بود رفته بود تو یکی از موزه های بریتانیا!!!

خلاصه جای خیلی دیدنی هست. اگه تونستین حتما برین ببینین.

دیگه... دیگه رامسر هم که حتما معرف حضور همه هست. دریا خیلی قشنگ و عجیبه که خیلی تمیز بود!! کلی شنا کردیم جای همه خالی. من و داداشم شب هم رفتیم تو آب. شبش خیلی خوشگلتر بود. آسمون پر ستاره و دریا وهم انگیز و مرموز. من هر موقع که شب میرم کنار دریا یاد اون شعر شاملو می افتم که میگه یکی می شود غرقه در آب... راستش شب دریا خیلی ترسناکه!

بعدشم که رفتیم جنگلهای رامسرم گشتیم. ویلاها رو هم زیارت کردیم و کلی مشعوف شدیم که هموطنهای عزیزمون اینجوری دارن به خودشون خوش میگذرونن!! عجیبه ها یه صد متر اختلاف ارتفاع و چندین هزار پا اختلاف طبقاتی!! واقعا جالبه!

خلاصه یه تغییر آب و هوای اساسی بود. توصیه من به شما: اگه تابستون جایی نرفتین یه هفته ای بزنین برین مسافرت. عوض تلف کردن بنزین توی ترافیک کلانشهرهای عزیزمون برید جواهرده (یکی از ییلاقهای اصراف رامسر) صفا کنین!!   

پست بعدی شاید چند تا هم عکس گذاشتم. برم بگردم ببینم چیز به درد بخوری تو عکسها پیدا میکنم یا نه

فعلا...

 

مسافرت

۳ ساعت دیگه مثلا باید بیدار بشم که بریم مسافرت!!!

فکر کنم با این اوضاع دیگه نخوابم بهتره!!!

نیستم تا.... احتمالا دوشنبه هفته بعد

رامسر بهم خوش بگذره!!

شمارش معکوس

کورنمتر دست من بود. شماره معکوسش هم کار میکرد. آهسته اما کار میکرد. میدونستم که داره جلو میره. میدونستم که زمان داره میگذره اما.... شاید واقعا نمیدونستم چه اتفاقی داره می افته...تا... تا زمانی که ثانیه ها شروع کردن به سریعتر حرکت کردن. سیر حوادث داشت از دستم در میرفت و ... و من یه خورده ترسیدم

صدای تیک تیک کرونمتر دیگه نمی یاد. فعلا متوقفش کردم. باید فکر کنم. باید برای گرفتن تصمیمی که همه زندگیم رو عوض میکنه بیشتر فکر کنم. باید ببینم می تونم با این سرعت جدید  هماهنگ شم یا نه؟!! باید ببینم جسارت بعضی کارارو دارم یا نه!!!

این روزها در آستانه گرفتن یکی از بزرگترین تصمیمهای زندگیم هستم! شاید گرفتن این تصمیم تو این برهه زمانی زیاد نمود بیرونی نداشته باشه اما خیلی چیزها برای من تغییر میکنه. تعهد چیزی بوده که همیشه ازش فرار کردم اما مثل اینکه این بار بدجوری و بدجایی گیرم انداخته!!!

برام دعا کنید. به هر زبانی،  به هر شکلی و رو به هر سمتی که دوست دارین و بهش اعتقاد دارید. دعا نه برای رسیدن به چیزی که در حال حاضر درست به نظر میرسه و من می خوامش، بلکه دعا فقط و فقط برای اینکه....

می دونین ...از ای کاش خوشم نمی یاد. اصلا خوشم نمی یاد...

همین 

 

دفتر خاطرات

بعد از یک غیبت طولانی

دوباره سلام

امروز داشتم دفتر خاطراتم رو دید میزدم. خیلی وقت میشه که چیزی توش ننوشتم. از تابستون سال 76 توش نوشته دارم!! الان که دوباره دارم میخونمشون به بعضی جاهاش که میرسم از خنده روده بر میشم. آخ که چه قدر قشنگ بچه بودم! بعضی چیزایی هم که توش نوشتم برام خیلی جالبه. یه پست از این چرت و پرتهای تراوش کرده از مغم رو اینجا میزارم اگه خوشم اومد و خوشتون اومد ادامش میدم تا... تا ....

 

سیر تکاملی دامون از تابستان 76 تا حالا!!!

 

دوشنبه   9/4/76

یه روز معمولی دیگه. دیر از خواب پاشدن و دیر صبونه خوردن. باید فکری برای این صبحهای تابستون بکنم (می بینین از بچگی تنبل تشریف داشتم!! )

 

12/4/76

... چرا باید اینطور باشه که یه گوشه دنیا همه چیز داشته باشند و گوشه دیگه در آرزوی کوچکترین مسایل عادی شده برای اونها باشن؟!! برا همینه که ما نمی تونیم به مسایل بزرگ فکر کنیم چون نیازهای کوچکمون براورده نشده.... (از بچگی مخم کار میکرده!! اینو اون شبی نوشتم که رفته بودم خونه دوست خانوادگیمون که اون موقع ماهواره داشتن (10سال پیش بوده ها!!!) فیلم تماشا کرده بودم)

 

جمعه 25/7/76

اینم گزارش فوتبال ایران و چین!!!:

... مسابقه زیبا و پرگلی بود. ایران 4تا گل زد. اولی رو منصوریان، دومی مدیرروستا، سومی دائی (یاشاسین دائی!!) و آخری رو هم باقری (ایضا برای باقری!!) یه گلم چینیها زدن (بچه ها یادتونه این بازی برا کدوم مسابقات بوده؟) تنها قسمت ناخوشایند ماجرا اینه که موقع اذان که میشه اذانو تو استودیو پخش میکنن و گزارشگرا در طول اذان اصلا صحبت نمیکنن البته بازم جای شکرش باقیه چون قبلا موقع اذان فوتبال رو قطع میکردن!! (یادتونه دیگه؟ آره همیشه یه چیزی پیدا میکنیم که بگیم خدا رو شکر بازم جای شکرش باقیه که...)

......

نمیدونم ادامه دارد یانه!!!

در ضمن نیروانا هم آپدیت شده! دوست داشتین یه سری بزنین