بعد از یه مدت طولانی وقتی برمیگردی تا دوباره بنویسی و ذهنت پر از هزاران حرف و ایده و ماجراست تا می خوای شروع کنی در کمال تعجب میبینی که اونقدر پری که مجالی برای نوشتنشون نیست.
تصمیم نداشتم که برگردم! اتفاقهای بدی افتاد توی این مدت. شاید یه روزی گوشه هاییش رو نوشتم. شاید... اما فعلا اهمیتی نداره. دیگه هیچی زیاد اهمیت نداره.
دیشب دوستی گفت سعی کن مثل یه دانای کل به قضایا نگاه کنی! خیلی سخته. نمیشه بهش رسید اما میشه بهش نزدیک شد. دارم سعی می کنم. یعنی تصمیم گرفتم سعی کنم!
فعلا همین
سلام وب خوبی داری به من هم سر بزن
http://citycenter.blogsky.com/
اینجا هم ثبت نام کنی ضرر نمیکنی
http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=41102
مرحبا.آفرین.
شب خوش
خوبه چون یه عده هستن که احتیاج دارن حرفهاتو بشنوند . امیدوارم اتفاقاتی که واست افتاده زیاد غم انگیز نباشه دامون عزیز و باز هم برای ما بنویسی
سبز باشی
می تونی شعر تغییر داده ام رو به نظرات وبلاگم بفرستی(بصورت خصوصی)
سلام دامون جان خوبه که از خودت در وبلاگ هم بنویسی.یک دفترچه خاطرات خواهد بود.تو اماری که از وبلاگ خودم از تو بدست میاد محل اقامتت روسیه ذکر شده؟ایا روسیه زندگی میکنی؟
ممنون...