پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

گذشته چراغ راه آینده نیست


برادر من فقط ۱۸ سال داره

اون این روزها پره از هیجان و شور و نشاط. خونه مون شده ستاد انتخاباتی. روزنامه و سایت و پرچم و تبلیغ و... برادر من دلش می خواد همه چیز تغییر کنه. می خواد آزادتر باشه. امنیت داشته باشه. میخواد آینده شغلی خوبی داشته باشه. می خواد دنیا ارزش بیشتری براش قائل بشه. این روزها اون به همه اینها امیدوارتره. برادر من فقط ۱۸ سال داره.

۱۲ سال قبل٬ من هم فقط ۱۶ سال داشتم. ما اولین و شاید آخرین ۱۶ ساله هایی بودیم که چنین چیزی رو تجربه کردیم. اون روزها توی مدرسه حق نداشتیم جز جوراب و کفش مشکی رنگ دیگه ای بپوشیم. اون روزها انتظامات مدرسه جلوی پله های در داخلی می ایستادند و شلوار هر کسی دوبل داشت٬ تار موهای هرکسی بیرون بود٬ کاپشن هرکسی رنگی بود٬ مانتوی هرکسی تنگ تر از گونی برنج بود٬ صورت هرکسی قشنگ بود٬ هرکسی که خوش هیکل بود... رو می گرفتند. اون روزها که من ۱۶ سال داشتم٬ شبها بعد ساعت ۹ رادیو به دست می افتادم دنبال موجها. بی بی سی. صدای آمریکا٬ دویچول آلمان٬ هر جایی که فارسی صحبت می کرد همه اش رو گوش می کردم. گاهی هم آخر شبها با هزار زحمت موج پارازیت دار رادیو مجاهدین رو می گرفتم و غرق در رویاهای دور و دراز به اون صدای مرموز که کلمات رمز رو پشت سر هم تلفظ می کرد گوش میدادم. اون روزها تنها نیازم کمی آزادی بود برای نفس کشیدن.

۱۲ سال پیش وقتی از محل اخذ رای بر می گشتم پیشانیم مثل نورافکن استادیوم باغشمال خودمون از فرط غرور می درخشید. کاری کرده بودم کارستان. سرشار بودم از هیجان و لذت و انرژی. کاری کرده بودم. با اراده آزادم سرنوشت کشورم رو تعیین کرده بودم. با نهایت صدایی که می تونستم فریاد زده بودم:

این مباد

آن باد

روزنامه ها رو هنوز دارم. همه مرتب و منظم و تاریخ بندی شده. یادتون که نرفته؟ جامعه٬ طوس٬ صبح امروز٬ نشاط...یادش به خیر صبح امروزهای شنبه صبح. کسایی که می خریدند میدونن منظورم چیه! همه مون چشممون به چشمهای خندان اون بود. حرفهای خوبی میزد. چه باک که خیلی ها در حال توطئه بودند علیه همه دنیای قشنگی که ساخته بودیم. پشتمون گرم بود بهش. نترسیدیم و...

سبز٬ قرمز خونی شد. از پنجره ها عوض شاخه های گل٬ انسانها به زمین پرتاب شدند. من معنی پنجه بوکس رو اون روزها فهمیدم. اولش کدوم تعطیل شد؟ جامعه یا طوس؟ کجاها رو به آتش کشیدند؟ کی ها رو کشتند؟ کی هارو گرفتند؟ ... خدا کی ناخدا شد؟ کی؟

من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشف رودم
پوستین کهنه ی دیرینه ام با من.
اندرون، ناچار،‌مالامال نور معرفت شد باز،
هم بدان سان کز ازل بودم

بله برادر! سرانجام تلخ همه کسانی که صمیمانه اعتماد کردند به اون چشمهای خندان یا خاک نمناک گور شد، یا بند 209 ا.و.ی.ن، یا دیار غربت و یا گوشه عزلت...

سفره ها همون طور بی نان موند. دستها همونطور پینه بسته. آرزوها بر باد رفت. جوانیها تاراج شد

تنها چیزی که برامون موند، میراث آزادی که برامون موند مانتوی رنگی و کوتاه و تنگ بود با دخترکان گریم شده ای که به ازای ماهی 30 هزار تومن منشی گری می کردند و گاهی هم البته... این همون برابری و آزادی بود که بهمون وعده داده شده بود. این همون شکوفایی اقتصادی بود که می خواستیم. میراثی که برامون موند رو شدن برنامه های هسته ای پنهان شده مون بود. دولتی داشتیم که قرار بود با ملت صادق و بی ریا باشه. تنها چیزی که برامون موند پرونده بسته شده قتلهای زنجیره ای بود. دولتی می خواستیم تا قوی باشه. پشتمون باشه تا پشتش باشیم. پشتش موندیم. پشتمون رو خالی کرد.

کلفتی پرونده از آن ما

دولت شرمنده از آن ما

ما اونوقت فقط 16 سال داشتیم. تغییر می خواستیم. امنیت شغلی و اجتماعی می خواستیم. کمی آزادی برای نفس کشیدن می خواستیم... 12 سال پیش ما همه زندگی و آینده و جوونیمون رو باختیم.

. حالا برادر من فقط 18 سال داره! من درکش می کنم. بیشتر از هر کس دیگه ای درکش می کنم. افسوس من برای اون نیست. برای کسانی هست که گذشته هیچ وقت چراغ راه آینده شون نبوده و نیست و ظاهرا هیچ وقت هم نخواهد بود. افسوس من برای کسانی هست که در دهه 60 آنقدر بزرگ بودند که داغ مرگ عزیزانشون را با تمام وجود چشیده باشند و حالا هم اونقدر پیر نیستند که فراموشش کرده باشند. افسوس من برای کسانی هست که تا همین دیروز سنگ مخالفت با زیر و روی همه چیز رو به سینه می زدند و امروز با چهره های عبور داده شده از فیلترهای سبز رنگ داد از مصلحت و جبر شرایط می زنند. افسوس من برای کسانی هست که بین بد و بدتر، بد رو انتخاب می کنند. وایییییی که ما چقدر فراموشکاریم. آفرین بر این ملت که دستگاه هاضمه اش توانایی هضم و جذب همه چیز رو داره. آفرین بر این مردمی که میتونن در عین حال هم مارکسیست باشند و هم روبان سبز به دستشون ببندند. آفرین بر این ملت که هم میتونند نظام ستیز باشند و هم به مشروعیت اون رای بدند. آفرین و صد آفرین بر همه شماها!!

مشکل ما اینه که همیشه 18 ساله ایم. نه گذشته مون رو به یاد می آریم و نه آینده دراز مدت برامون مفهم و معنایی داره. پریم از شور و هیجان و فریاد و غوغا و احساسات.

سبز ها، سفیدها برید و از حق مسلمتون برای تغییر شرایط استفاده کنید. امیدوارم مانتوها باز هم کوتاه تر بشه. امیدوارم به جای هدیه های 50 هزار تومنی توی فیشهای حقوقیتون چند ریالی  اضافی تر بنویسند. امیدوارم آرزوی دیرینه تون که می خواهید بیایید استادیوم و با مردها برابر بشید بلاخره برآورده بشه. چه باک که کودکانتون رو در طلاق ازتون می گیرند؟ چه باک که در گواه شدن نصف مردهایید؟ چه باک که بدون اجازه نامه ثبت شده رسمی از طرف همسرتون حق خروج از مملکت رو ندارید؟ چه باک! استادیوم رفتن از همه شون مهمتره!

برید و دوباره همه چیز رو تغییر بدید.

بدبخت ملتی که همیشه به قهرمان احتیاج داره...


نظرات 13 + ارسال نظر
مخلص!! جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 01:49 ب.ظ http://tabrizandme.blogfa.com/

ایول،خوب نوشتی....
.
.
از این پست خوشم اومد...
.
.
بازهم بنویس

سیاوش جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 09:47 ب.ظ http://hyperaks.aminus3.com

درود بر تو مارال .. چقدر خوب تصویر کردی .. با اجازه ت لینک میدم به نوشته ت .. خودمم بدم نمیاد یه متنی بنویسم واسه این دلقک های همیشه حاضر سیرک انتخابات ! واسه این عروسک های خیمه شب بازی ..

مرسی سیاوش جان
راحت باش! گرچه فکر نمی کنم فایده ای داشته باشه... اما خوشحال میشم اگه لینک بدی
ضمنا منتظر متنت هم هستم. با شناختی که ازت دارم و از نوشته هات و عقایدت فکر میکنم چیز زهرآگینی از آب در میاد!!! دییییی

رهگذر جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 11:32 ب.ظ http://setareye-abii.blogsky.com/

دامون عزیز می دونم که می دونی چه قدر این جمله هاتو درک می کنم و چه قدر باهات موافقم چون یاد خودم میفتم که دنبال این چیزها بودم وچه قدر اخبار رو دنبال می کردم ولی حالا ...............................................................خودت بهتر میدونی

ولی حالا....
میفهمم چی میگی...
برام دیگه این مسخره بازیها مهم نیست
مرسی که میخونی عزیزم

مهدی هومن شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

چرا ! چرا خرداد رو ننوشتی ؟؟؟؟
شوخی کردم
مارال جان حادثه ای که تعریف کردی رو نمیخوام به یاد بیارم ولی جزئی از زندگیم شده . خوش به حال برادرت . فکر می کنه دنیا رو تکون میده . من احساس گناه بیشتری می کنم از سایر بچه هایی که اون موقع بودن . من به خاطر پارتی که داشتم در فضای روزنامه های اون روز بودم . به زحکمت کسی رو می دیدی که بالای 35 سال داشته باشه تو اون روزنامه ها . البته بجز مدیران مسئول .
من هم روزنامه های اون دوران رو دارم . یادته چه نویدی از آزادی بود ولی کسانی که تو اون روزنامه ها بودن باورشون شده بود که آزادی نزدیکه اما نمی دونستند که ناخدا همیشه ناخداست . وقتی توی خیابون به بچه هایی نگاه می کنم که پارچه سبز به همه می دن یاد خودم می افتم که چرا با دقت به صحبتهای ناخدامون گوش نکردم چرا هرچی که خودمون می خواستیم رو می شنیدیم . .افسوس اون زمان که ناخدامون به جهان لبخند می زد و جهان راضی بود از اینکه یه ناخدای لبخند به لب مارو هدایت می کنه همون موقع بود که در پشت پرده نسل جلوتر و بزرگتر از ما مشغول تمرین شیرجه از پنجره بود اونهم به مربی گری بزرگترین سینما گر قرن ما که آقای عبدی می گه ایشون بهترین کارگردانیه که من توی عمرم دیدم . پول چه ها که نمی کنه و اکبر عبدی بازیگر فیلمهای حاتمی حالا اخراجی میشه . وقتی خبرنگارها تلاش کردند که این عکسها رو به دنیا برسونن صحنه فیلم دیگه اخراجی ها نبود نبرد قادسیه بود و حمله اعراب به خبرنگاران و ناخدا همچنان لبخند می زد . گور پدر کسانی که اونو به جامعه معرفی کردند گور پدر دانشجویان . گور پدر دخترانی که ....
نمی دونم تو این دنیا کسی حالت من رو داره یا نه . از طرفی خیلی ناراحت میشم وقتی درباره اون دوران می خونم و از طرفی اگه نخونم می میرم . هر سال قصه ناخدا رو تکرار می کنم تا دلم آروم بشه . اما جامعه مدنی را خوش است مهم این است که ما آزادانه پیراهن آستین کوتاه و مارک دار گپ بپوشیم ، روسریمان رنگی باشد . ما که دنبال آزادی مذهب و فکر نیستیم . ما که نسلی بودیم که به دنبال این چیزها بودیم سرنوشتمون این شد وای به حال نسلی که به دنبال شیشه و کراکه .
حالا باز یه ناخدای جدید اومده بد به حال ملتی که حافظه تاریخیش رو از دست بده . آخه ما تو این هفت هزار سال هی باید اشتباهاتمون رو تکرار کنیم .
منم این روزها شعرهای سکوت رو می نویسم و درباره کارناوال رنگی اینها .

مهدی عزیز
اونقدر درد و عمق تو نوشته هات بود که من جرات نمی کنم چیزی بهشون اضافه کنم.
معلومه با هر کلمه ای که نوشتی رنج کشیدی اما دوست خوبم گذشته دیگه گذشته. جز درس گرفتن ازش (کاری که ما عادت به انجامش نداریم!) نمی تونیم هیچ کاری بکنیم. نوستالژی آدم رو میکشه. آروم آروم میکشه. بیا بیرون از این مود. تو تقصیری نداشتی. همون طور که خیلی از اینهایی که امروز امیدوارند تقصیری ندارند. ما فقط به آینده در درون این نظام امیدوار بودیم. اشتباهمون همین بود.
خیلی حرف خوبی زدی. ای کاش بیشتر گوش می کردیم و دقیقتر. اون سید همه چیز رو توی حرفهاش گفت و ما هرچیزی که دوست داشتیم شنیدیم. این میر هم میگه. صریحتر از اون هم میگه اما میدونی... این بار اصلا هیچ کسی نمیشنوه. اصلا براشون مهم نیست که چی میگه!! فقط میخوان از این وضع خلاص شن. از این چاله دربیان. حالا دیگه اونور ماجرا چاهه یا زمین صاف براشون هیچ فرقی نمیکنه!!
به سیاوش گفتم. به تو هم میگم. بنویسید. حداقل بزارید پیش وجدان خودمون سرافکنده نباشیم که کاری نکردیم.

خاطره شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 02:52 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

چی بگم
بیشتر حرفهات رو قبول دارم
بعضی از حرف هات هم نه
اما حرف اخرت.........
افسوس

خاطره عزیزم
منم ادعا نمی کنم که عقل کلم و همه حرفهام و نظراتم درسته!
کاش می گفتی کجاهاش رو قبول نداری!

فریده شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 06:29 ب.ظ

دامون عزیز چه قلم خوبی داری!راستش من زمان اقای خاتمی خیلی کوچک بودم و عقلم زیاد نمیرسید اما دوستش نداشتم چون اخوند بود!!و من راستش از اخوندها بدم میاد.اما بله یادمه که خیلی محبوب بود.و خب تهش از سرش پیدا بود!معلوم بود دیگه.در مورد جمله اخرت نمیدونم حق با توئه یا نه اما هر ملتی نیاز به رهبر و قهرمان دارد.واقعیت اینه که هیچ ملتی بدون رهبر نمیتونه حرکتی اساسی انجام بده.تا اون رهبر واقعی بیاد مردم مجبورند به این مترسکها دل خوش کنند.تاریخ ایران که همیشه اینطور بوده.خیلی هم نمیشه مردم را سرزنش کرد.

فریده عزیز
ملتی که به قهرمان احتیاج داره ملت بدبختیه!
قهرمان با رهبر فرق داره
رهبر توده ها رو هدایت می کنه. قهرمان اونها رو نجات میده
ملی که توی تاریخش همیشه دنبال ناجی بوده و هست و خواهد بود باید دل به حالش٬ حالمون سوزوند
قهرمان همیشه در مواقع بحران باید سر برسه. یعنی ما همیشه در حال بحران بودیم و هستیم و خواهیم بود؟
آیا امکان طی کردن یک روند آرام و طولانی و پیوسته پیشرفت و تکامل و رشد رو نداریم؟
آیا همه کارهامون باید مقطعی و احساسی و قهرمانانه باشه؟
کسانی که به حداقلها (همون مترسکها) دل خوش می کنند نتیجه اش رو هم میبینند
چطور که دیدیم...

مخلص!! یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 07:54 ق.ظ http://tabrizandme.blogfa.com/

آدرس ایمیلتون که ننوشتین ،یا مشکل داره
این سرویس وبلاگ شما هم که پیام خصوصی نداره

خوب مخلص جان
بخش کامنتهای اینجا تاییدیه. یعنی اگر چیزی بنویسید زیرش بنویسید خصوصی من میخونم اما منتشر هم نمی کنم!!
اینم میشه یه چیزی مثل پیام خصوصی دیگه نه؟؟!!

مهدی هومن یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

دامون جان ممنون از پاسخت .
من بیشتر دلم به حال خودم می سوزه به حال زمانی که از دست دادم . اگه وقتی که بابت این کار گذاشتم رو کنار خیابون فال می فروختم فکر می کنم باز یه سودی برام داشت . برای عمری که شبها تا ساعت 1 بیدار می موندم . اسفند سال گذشته رئیسم رو دیدم اون موقع که رئیس من بود 25 سال داشت . اونقدر خوشحال شدیم که نفهمیدیم چند سال گذشته . اما وقتی نگاهم به پسر شش سالش افتاد تازه فهمیدم هدف این بوده که انرژی نسل وحشی ما تخلیه بشه و بچه های ما سرکوب .هر دومون گریمون گرفته بود . دختری که سابقه فعالیت توی روزنامه های معتبر ایران مثل همشهری رو داشت حالا باید بعد از چند سال بشه ویزیتور یه شرکت آرایشی .
ببخشید اگه گفتم برادرت فکر می کنه دنیا رو تکون میده قصد توهین به ایشون رو نداشتم . حالا که دوباره این متن رو خوندم فهمیدم چی نوشتم . آخه خودم هم یه زمانی فکر می کردم دنیا رو تکون می دم .

مهدی عزیز
تو فقط زمانت رو از دست دادی بعضی ها جونشون رو٬ جون عزیزانشون رو ٬ وطنشون رو وخیلی چیزهای دیگه رو از دست داند. شاید تو خیلی خوش شانس تر از خیلی ها بودی!
در ضمن هیچ کسی قصد توهین نداره. همه ما یه زمانی فکر میکنیم میتونیم دنیا رو تکون بدیم. اما... میدونی چیزی که می تونیم واقعا تکونش بدیم فقط و فقط خودمونیم. و اگر بتونیم این کار رو بکنیم واقعا کاری کردیم کارستان. اونوقت شاید دنیا هم یه تکونی بخوره بلاخره!!

فریده یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 08:09 ب.ظ

دامون جان واقعیت اینه که ما داریم توی این مملکت زندگی میکنیم و کسی که رییس جمهور میشه توی اینده ما تاثیر زیادی میزاره.نمیتونیم بی تفاوت باشیم تا اقلیت برامون تصمیم بگیره!بالاخره بهتر از هیچیه.حرکت و خیزش ملی هم نیاز به رهبر دارد مردم عادی بدون رهبر کاری از پیش نمیبرند حتی اگر این رهبر ساخته و پرداخته دست خارجیها و توهم داخلیها باشه مثل اتفاقیکه سی سال پیش افتاد.توی ارتش میگند فرمانده دیوانه بهتر از بی فرمانده بودنه.و دقیقا مصداق همین موضوع است.

کسی منکر این موضوع نیست که هر جنبشی رهبر می خواد فریده عزیز
مشکل سر ماهیت اون جنبشه. علت ایجادش٬ هدایت کننده هاش٬ اینکه می خواد به کجاها برسه و...
هیچ کدوم از این ۴ نفر تافته جدابافته نیستند. همه شون تایید شده این نظام و حکومت و شورای نگهبان اونند.
اگر کسی در محدوده و چارچوب این نظام حاکم تغییراتی از جنس و نوع تغییرات دوم خردادی می خواد. حرفی نیست... باید هم بره و رای بده...
فقط امیدوارم این بار سگ زرد برادر شغال نباشه...
امیدوارم این بار هم پرچمهای سبز به خون آغشته نشند...
خونی که بی خودی و الکی ریخته میشه و به هدر میره...

فریده یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 10:21 ب.ظ

میدونم هیچکدام تافته جدا بافته نیستند و کار خاصی نمیکنند من توقع تغییر رژیم از اینها ندارم اون نیازمند خیزش ملی است با رهبری ملی گرا و متفاوت.اما کسی باشه که وضع را از این بدتر نکنه.من الان دارم میبینم که قالیباف چقدر برای تهران کار مفید انجام داده اصلا شهر را خیلی بهتر کرده و نظم خاصی به شهرداری داده.الان کلی تاسف میخورم که رییس جمهور نشد نه برای اینکه رژیم را عوض کنه نه اونم سپاهیه و مورد تایید رژیمه برای اینکه حداقل گند نزنه!

فریده عزیز
نظر شما هم برای خودت محترمه. از دیدگاه خودت هم حرف بیراهی نمیزنی اما من هم دلایل خاص خودم رو دارم برای دیدگاهم.
امیدوارم تجربه این میر اگه بر سر کار بیاد بهتر از اون سید باشه
اما به هر حال من به هیچ قیمتی اشتباهی که یک بار با کلی شور و شوق و احساسا انجام دادم دوباره تکرار نخواهم کرد. امیدوارم شما ها هم بعد چندین سال مثل من و خیلی های دیگه اینقدر پشیمون نباشید و حس نکنید که خیلی چیزها ها رو باختید

ایران را دوست دارم دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 07:01 ب.ظ

درود .

مردم ما در این چهار ساله ثابت کردند که دارای شعور سیاسی بالایی نبود و نسبت به کشورشون یسیار بی تفاوت هستند . چرا که در این چهار سال به اندازه کافی دلیل برای حداقل 5 تا انقلاب داده شد بهشون . اما اونها فقط نظاره گر بودن . من هم مثل شما در رابطه با جنایتهای اقتدارگرایان امروز بسیار می دانم و از دانستنشون رنج می کشم . اما حقیقتا با داشتن چنین ملتی آیا با تحریم کردن انتخابات می شود کاری انجام داد ؟ من با تحریم به یک چیز رسیده ام و ان این است که هیچ تفاوتی بینه رای دادن و رای ندادن نیست چرا که اگر قرار است با وضعیت موجود مخالفت کرد رای ندادن ساده ترین کار است که نیاز به شجاعت زیادی هم ندارد . اما تا چه اندازه حاضرید فراتر روید و در مقابل این نظام بایستید ؟ همه ما در دانشگاهها فعال بوده ایم و بابتش هم هزینه کرده ایم اما پس از ان فقط نشستیم و گفتم که اینان جنایتکاران . تنها کسانی رای ندادنشان توجیح پذیر است که آشکارا برای آزادی کشورشون وقت صرف کنند . با این ملت همه چیز بن بست است .

دوست عزیزم
من هم با شما موافقم که رای ندادن به تنهایی اقدام سیاسی مهمی نیست و شجاعت زیادی هم لازم نداره.
مساله اینجاست که آیا راه آزادی کشور٬ اون آزادی که ما طالب اونیم نه آزادی برای چیزهایی که نوشتم از راه این چهار یا دو کاندیدای تایید شده توسط شورای نگهبان میگذره؟ آزادی که من نوعی طالب اونم در محدوده قانون اساسی و نظام اینها نمی گنجه
درد٬ رای دادن و یا ندادن هم نیست. درد٬ فراموش کردنه! درد دیدن سیاسیون هر ۴ سال یکباره. کسانی که تا دیروز توی پستوی خونه هاشون سرگرم نشخوار بودند و حالا سبز پوشیده اند و دم از مبارزه و اصلاح و تغییر می زنند. کجا بودند و هستند این سبز پوشان وقتی حکم اعدام فرزاد کمانگیر تایید و باز تایید شد؟
چرا بیشتر از خود اون میر سعی در کتمان و سرپوش گذاشتن بر روی دادگاههای ۳ دقیقه ای سال ۶۷ می کنند این طرفداران؟
با این وضع آیا امیدی هم به مبارزه هست؟ ملتی که خون مبارزانش رو اینقدر آسون فدا می کنه آیا امیدی بهش هست؟
رای دادن یعنی بازی کردن توی یه سیرک مسخره و کمیک!
حداقل خودم رو مسخره خودم نمی کنم!

دختربهار چهارشنبه 13 خرداد 1388 ساعت 03:56 ب.ظ

دامون عزیزم اینروزا آدمایی رو می بینم با نظرات متفاوت یکی می گه اگه رای بدیم خوبه چون....یکی می گه اگه رای بدیم بده چون....من فکر می کنم هرکس بهتره همون کاری رو بکنه که فکر می کنه درست تره حداقلش از روی دست همسایه بغلی تقلب نکنه یا چون فلانی فلان مظهر فلان کاندیدا رو به خودش وصل کرده اونم اینکارو بکنه یا چون فلانی نمیخواد رای بده اونم نده. بهتره هرکسی که میخواد رای بده یکم به خودش زحمت بده و حداقل برنامه های کاندیداها رو تعقیب کنه یه کم تحقیق کنه و اگر هم نمیخواد رای بده برای خودش استدلالی داشته باشه و بدونه چرا میخواد یا نمیخواد رای بده
اینروزا وقتی برنامه های کاندیداها پخش میشه یا زمان مناظره ها تموم جونایی که میخوان به این یا به اون رای بدن تو خیابون در حال ویراژ دادن هستند و روبانای این رنگی یا اون رنگی به دست می بندن بدون اینکه بخوان بشنون کاندیداشون میخواد براشون چیکار کنه اصلا اون کی هست حرف حسابش چیه
می دونم که تو با فکر به این نتیجه رسیدی که رای ندی بهتره اما من به این نتیجه رسیدم که رای دادن ار ندادن بهتره.

دختر بهار نازنینم
حرف حساب جواب نداره!
منم موافقم که هرکسی باید خودش به اون نتیجه ای که می خواد برسه و در این کار هم باید از تمام ابزارهاش برای شناخت (حالا تو این مورد خاص) کاندیداها استفاده کنه و ببینه این افراد کی بودند٬ چی کار کردند و چی کار می تونند بکنند و... بعدش به هر نتیجه ای هم رسید آزاد و مختاره که هر کاری دوست داشت بکنه نه اینکه تحت تاثیر احساسات و یک سری وعده های پوچ و توخالی جلو بره و مثل آدمکهای توی نمایشهای عروسکی که دست عروسک گردان تا خرخره تو دهنشونه از آزادی و شرایط و بد و بدتر حرف بزنه. حرفهایی رو بزنه که حرفهای خودش نیست...
اگر کسی بنا به گفته تو با فکر به هر تصمیمی رسیده باشه در این صورت آماده است که مسئولیت تصمیمش رو هم قبول کنه و هیچ کسی هم نمیتونه مانعش بشه یا سرزنشش کنه.
مرسی عزیزم به خاطر نظرت و طرز فکر همیشه متفاوتت

سمیرا شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 12:46 ق.ظ http://dokhtarebaba.persianblog.ir

دامون عزیز ۱۲ سال پیش من هم ۱۶ ساله بودم تبلیغ کردم رای دادم و فکر کردم ..... اما نشد .۸ سال پیش هم رای دادم به همون امید واهی .اما ۴ سال پیش رای ندادم تحریم کردم انتخابات و فکر کردم که نه گفتم به نظام فکر کردم اون مشت محکمی رو که همیشه میزدیم (دوران مدرسه) تو دهن امریکا این بار زدم تو دهن نظام اما الان در پایان این ۴ سال پشیمونم رای ندادم تحریم انتخابات ۴ سال پیش که من و تو و امثال ما باعثش بودیم غرور ایرانی بودنمون رو گرفت نتیجه اش شد رییس جمهوری که هاله نور داره شد رییس جمهوری که تو جلسات هیئت وزیران برای امام زمان صندلی خالی میذاره ....و امسال بعد از ۸ سال من رای میدم چون نمیخوام به نماینده ملتم گوجه پرت کنن من رای میدم چون از دروغ و فریب خسته شدم
من رای میدم چون ازلبخندهای احمقانه خسته شدم
من رای میدم چون ازتحقیر شدن و مورد تمسخر واقع شدن خسته شدم
من رای میدم چون دوست ندارم 4 سال دیگه کسی منو احمق فرض کنه و مثل بچه ها باهام حرف بزنه
من رای میدم چون عاشق وطنم هستم عاشق خاکی که چیزی ازش نمونده و من همچنان امیدوارم
من رای میدم چون هنوز امیدوارم .
با مطلبی در همین مورد به روزم .دوست دارم بخونی.منتظر نظرت هستم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد