پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

تو از دریچه ی من

و زندگی برجاست

با تعمد خشک جهان به حضور

با تمایل تصویر رو به سمت وجود

با این همه رنگ

این همه نور

زندگی مجازی موجز و پرمعنا

تمدید مجالی برای دوست داشتن

تعویق تداوم دوست داشته شدن

گستره ی هستیست به اندازه ی فرصت نگاه 

.......... 

وقتی که جای کسی که نیست هستی 

یا وقتی که درست جای کسی که هستی نیستی 

داری نوعی زندگی رو تمرین میکنی از جایی که پایان تو و شروع دیگریه، و حالا این من نیستم که این سطور رو مینویسم و در عین حال این سوژه ی نویسنده حتی منتر از منه، ذره ای از تو در منه که باعث میشه بنویسم برای اون ذره ای از من که در توه و باعث میشه دوست داشته باشم، نه، عاشقت باشم. 

این یه دیالوگه که در قالب مونولوگ ارائه میشه. این یه تلاش یه یقین فراموش شده است ، یقینی که به من میگه لحظات رو میشه تا ابد زندگی کرد.

نظرات 8 + ارسال نظر
کاپیتانی بدون هواپیما سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 11:08 ق.ظ

چه زیبا با صدای بارون ...

سمیرا سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 03:27 ب.ظ http://dokhtarebaba.persianblog.ir

؟؟؟!!!

دختر بهار سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

فارغ از معنا متنی که نوشتی آوای دلنشینی ایجاد می کنه.
نمی دونم چقدر از برداشتی که ار نوشته هات کردم به فکر تو نزدیکه ولی بهرحال زیبایی درش هست.

مهدی هومن سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 11:23 ب.ظ http://shereparsi.persianblog.ir

زندگی برجاست
گذشته گذشته و باید ازش گذشت
باید در لحظه زندگی کرد برای لحظه و برای فردا
گذشته رو نمیشه فراموش کرد اما باید ازش آموخت و باید زندگی کرد.
در ضمن چند بار می خوام اینو بهت بگم اما یادم میره . این صدای شر شر باران که اینجا گذاشتی واقعاً وهم انگیز و رویایی هست و آدم رو به فکر فرو میبره . بعضی شبها که می خوام در آرامشم فکر کنم میام اینجا و اینو گوش میدم و فکر می کنم یا بهتر بگم با این صدا فکر می کنم

مهدی عزیز
در مورد قسمت دوم پیامت خیلی خوشحالم که خوشت اومده. خودمم خیلی دوستش دارم. یه جور حس غم انگیز عجیب توشه و به قول خودت وهم انگیزه
در مورد قسمت اولش هم سوپر اگو باید نظرش رو بگه!!!!!!!!

آوا.خاموش چهارشنبه 17 تیر 1388 ساعت 02:02 ق.ظ

گاهی می توان زنده بود،اما مرد...شاید هم می توان مرد، اما زنده بود...

دامون ( super ego ) پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 10:30 ب.ظ

خوب ، اول اینو بگم که چون این متن رو بخش منتر من نوشته فلذا همین بخش منتر من هم علی الحساب پاسخگو خواهد بود. بعدها ممکنه خود من هم نظراتی داشته باشه و بگه. در مورد جناب کاپیتان که باید بگم قربونتون برم ، چشاتون قشنگه. در جواب دختر بهار هم که خوب همون فارغ از معنا که گفتی خوبه ، چیز کن ، زیاد اصلا به معنا و همگرایی فکر خودت چه وقتی که مولفی با مخاطب و چه وقتی که مخاطب هستی با مولف فکر نکن ، اگه خواستی فک کنی به خودت فک کن به کلمات ، به کلمات بی معنا ، به اسلاف و اخلاف هایدگر هم فک کن ، البته این نظر منه به عنوان یه سوپراگو واسه همینم یه خورده با نظر خود من فرق داره . راجع به آوا هم که چون نظرش رو به صورت یه سیستم بسته ی ناپیگیرمند ارائه داده نهایت چیزی که میتونم بگم همون متن خودشه فقط جای جمله ی اول و دومش رو میتونم عوض کنم که اینم به خودش واگذار میکنم. آهان راستی سمیرا ، بله دقیقا حق با توه سه تا ؟ سه تام !

خاطره چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 04:14 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

باید زندگی کرد
تحت هر شرایط

س پنج‌شنبه 25 تیر 1388 ساعت 04:04 ب.ظ

:)) سوپر اگوت چقدر باحاله دامون ! ;)
به خاطره : احساس وظیفه می کنی مگه ؟ تحت هر شرایط ؟ دلیلش رو میگی ؟
اینجا چرا اینقدر بازی کلامی در جریانه ؟ زنده - مرده - گذشته آینده حال ...
تازه ! صدای بارون مگه شر شره ؟
هی سوپر اگو ! تمدید مجالت مستدام !
در ضمن نمی خواین فونت و سایز این نوشته رو اصلاح کنین ؟
به هم ریخته که !

آقا یا خانم س!!
سطر چهارم رو جواب میدم: نمی دونم!!!!!
برای سطر هفتم: نه همین طوری بهتره!!!
بقیه سطور جوابش مربوط به من نیست
شما هم مستدام باشید!!
.........
خیلی بدجنسی سیاوش :))))))
باشه به خاطر تو یکی درستش میکنم! چه کنم پارتی بازیه دیگه :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد