پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

آخرین حلقه

پیوند خورده جان خسته ام
با من
مونس !
ای هوس قرار
باده ی نو
به خالی جام خانه ی تن
آه که سر مدارا ندارد سرنوشت
و دریغ اگر شود
امکان بوسه های تو
از من
چه می ماندم
چه می ماندم آی لحظه ی تنت
کتمان جاودانه ی بهشت

 

و من به عینه دیدم که برای نوشتن قطعه شعری مثل این٬ نوشتن که نه٬ به دنیا آوردن و خلق کردن قطعه شعری مثل این چه هزینه ای باید پرداخته بشه.

شعر٬ این الهه خون آشام

...........................................

ذهنم بارها و بارها صحنه چرخیدن و باز چرخیدن اون حلقه نقره ای رنگ در فضای خالی بین آسمون و دریا را تکرار میکنه. حرکت کند اون چند ثانیه از لحظه صعود٬ طی مسیر و فرودش و غوطه ور شدنش میتونه سالها طول بکشه.

نشخوار و هضم و جذب کردن اون همه تصویر و حرف و تصمیم و قول و امید و بیم و مبارزه و ترس و نفرت و شادی فقط در چند ثانیه!

هر چرخش حلقه در فضا٬ یک تصویر

نور خورشید در تار و پودش منعکس میشه. چشمام مسیر کمانی شکلش رو در فضا دنبال می کنه. یک لحظه به نظرم میرسه که هیچ وقت سقوط نمیکنه. یک آن به نظرم می رسه که زمان به عقب برمی گرده و همه چیز مثل سابق میشه. یک آن به نظرم می رسه که تنگی اطمینان بخشش رو در انگشتم احساس می کنم...

فقط چند ثانیه و جبر جاذبه مجبوره عمل کنه

به نرمی فرود میاد. تماسش سطح آب رو مختصر خراشی میده و...

دیگه نیست...

انگار که هیچ وقت نبوده.

چشمام مسیرش رو در اعماق آب هم دنبال می کنه

هیچ تلاشی نیست برای بالا اومدن٬ غرق نشدن٬ نفس کشیدن. تسلیم٬ تسلیمِ محضِ جبرِ تقدیر و تاریک روشن گزینش.

می بینی جمله های تو رو چه بی مهابا به کار میبرم. انگار که حرفهای خودمند. شاید هم هستند. دیگه نمی تونم تمیز بدم مرز بین من و تو رو.

با آروم گرفتنش در اعماق آبهای خزر آخرین حلقه ای که من رو به گذشته پیوند می داد هم گسیخته میشه

مبارزه ای بعد این اگر هست، که حتما هست، دیگه به هر آنچه بودم ارتباطی ندارم. چیزیه مربوط به هرآنچه که قراره بعد این باشم.

تویی که پشت پنجره های دودگرفته کافه پنهان شده در قلب استپهای روسیه ایستادی و با ایستادنت، فقط با صرف ایستادنت عشق رو برام رنگ جنون زدی، با توام، خوب میدونم که دیگه نه در تو توان دور شدن و گم شدن در بیکران بیابان هست نه در من جسارت رها کردن تو و ادامه اون رقص سما گونه.

رهایی اگه باشه فقط با عبور از همدیگه میسر میشه. این رو هم تو خودت گفتی. یادت هست؟

تنها چیزی که بهش نیاز دارم کمی جسارته برای باز کردن اون در چوبی، گرفتن دستهای گرمت که در تناقض کامل با سرمایی هست که احاطه ات کرده و به درون کشیدنت. میدونم که دیگه برات رمقی نمونده. میدونم که اگر زمان بگذره شاید دیگه تاب نیاری سرمای کشنده تنهایی رو. میدونم...میدونم نوید رهاییم...

موزیسین ها هنوز دارند میزنند. موسیقی دیگه برام آشناست. همراهی وهم انگیز ویولون و پیانو. همون تک نتهای دیوانه کننده  آروو پارت، آلینا...

و من هنوز پیراهن حریر سپید رنگم رو در نیاوردم  و تمام تنم هنوز در اشتیاق آغوشته و ضرباهنگ تند و کند شونده بوسه ها و چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن به نوای آهنگی که به نظر می رسه هیچ وقت به پایان نمی رسه.

دیگه زمانی برای از دست دادن نمونده...میدونم...خوب میدونم...

ترکیه ۳

خوب اینم قسمت آخر عکسهای آنتالیا


نمای دیگه ای از ایچ لیمانی٬ اون کشتی بزرگ وسط تصویر کشتی بنسو (Bensu) هستش. بزرگترین کشتی تفریحی آنتالیا


یکی از زیباترین پلاژهای آنتالیا که درست در وسط شهر قرار داره. قسمت باریکی که آخرش به تخته سنگها میرسه و هر دو طرفش آبه رو میبینید؟ نمیدونید شنا اونجا چه مزه ای داشت


آبشار دودن کوتاه که مستقیما به دریا میریزه در جنوب شهر و ساحل لارا. البته یه آبشار دودن بلند هم در قسمت شمالی شهر هست که توی یک پارک بسیار زیبای جنگلی قرار گرفته و میشه از طریق غارهای طبیعی رفت پشت آبشار. هرکدومش زیبایی خاص خودش رو داره.


و در نهایت


اینجا رو میشناسید؟ آشنا نیست براتون؟ اشتباه نکنید دریاچه وان ترکیه نیست! دریاچه ارومیه خودمونه که داره خشک میشه! عکس رو با هزار افسوس از هواپیما گرفتم. اینجا یک پتانسیل قوی جذب توریست داخلی و خارجیه که تا چند سال آینده قطعا از دست میره! اونم فقط و فقط به خاطر تساهل و بی توجهی ما! 


اینم حسن ختام برنامه!

ناهار شاهانه هواپیمایی کاسپین در پرواز برگشت!!

کرو پروازی این هواپیما متاسفانه همون افرادی بودند که در پرواز ایروان کشته شدند!

هنوز هم وقتی به این فکر میکنم که با این توپولوف  قراضه به ایران برگشتم مهره های پشتم از ترس تیر میکشه!


راستی بد نیست بدونید پرواز هواپیماهای ایرانی به آنتالیا ممنوعه. برای همین هم هواپیماها در اسپارتا که یک ساعت و خورده ای با آنتالیا فاصله داره میشینند و ملت از اونجا با اتوبوس به آنتالیا منتقل میشند!! پرواز برگشت هم عینا همین طوره. بامزه است نه؟!

کلی حرف دیگه هم داشتم که در مورد این سفر بزنم. اوقدر تفاوت هست، اونقدر موضوع هست که دل آدم به خاطرش بسوزه، که نمیدونستم باید کدوم یکی رو بگم. از مقایسه رفتار خودمون با باقی توریستهای بین المللی گرفته تا برخورد اهالی ترکیه با توریستها، فرصت طلبی هوشمندانه اونها در جذب توریست و استفاده از هر منبع موجود و و و...

اما به این نتیجه رسیدم که فایده زیادی نداره. سکوت کنم بهتره...

ترکیه۲

خوب باز هم به دلیل یه سفر دیگه به شمال دیر به روز کردم!

و اما ادامه عکسهای ترکیه...


اینجا شهر قدیمی آنتالیا یا همون کاله ایچی (Kaleici ) هست. این مجموعه نزدیک به 3000 خانه قدیمیه که در درون برج و باروهای ساخته شده از دوران یونان باستان تا زمان عثمانیها، قرار دارند. کل مجموعه خیلی زیبا و بدون کوچکترین آسیبی به بافت قدیمی شهر مرمت شده. همه خیابونهای باریک منطقه با یه شیب ملایم به بندرگاه درون شهری و قدیمی آنتالیا به اسم ایچ لیمانی ختم می شوند. مغازه های صنایع دستی بیشماری توی شهر قدیمی هست که جیب توریستهای روس و انگلیسی رو خالی می کنند! همراه با بیشمار پانسیون و هتل که در درون همون فضای قدیمی قرار گرفتند و حال و هوای متفاوتی با بقیه نقاط شهر دارند.


اینم یه نمونه اش!


و دست آخر می رسید به اینجا!! بندر قدیمی و اصلی شهر! اونقدر زیباست که فکر می کنید وارد یه کارت پستال شدید!

ترکیه۱

خوب...خیلی وقته نیستم.

راستش دلیل خیلی خاصی نداره. شاید بی علاقه گی فصلی به نوشتن علتش باشه. شاید تنبلی و شاید هم مسافرت. نمی دونم!

این چند تا پست رو دوست دارم فقط با عکس به روز کنم. طی این یه ماه و خورده ای سفرهای جالبی داشتم که بدم نمی یاد بخش کوچکی از دیدنیهای هرکدوم رو با بقیه هم شریک بشم

امیدوارم خوشتون بیاد!


عکسهای این پست و پست بعدی از آنتالیا و شهرهای اطرافش در ترکیه هست.


خوب...اینجا میرا یا اگه با اسم الانش بخوام بگم٬ دمره (Demre) است. شهریه که تقریبا در ۱۰۰ کیلومتری شهر آنتالیا قرار گرفته. میشه با تورهای مسافرتی که آنتالیا پر از اونهاست و با اتوبوسهای توریستی به اینجا سفر کرد. در طی مسیر هم از کمر (Kemer )٬ فاسیلیس (Phaselis ) و فینیکه (Finike ) عبور می کنید. تقریبا در تمام طول مسیر رفت می تونید دریا رو در سمت چپتون و جنگهای زیتون رو در سمت راستتون ببینید و لذت ببرید.

مقبره های سنگی میرا و آمفی تئاترش که در عکس بعدی می بینید از جاهای دیدنی شهر هستند. خیلی دوست ندارم وارد بحث تاریخی اینجاها بشم. فقط این رو بگم که تقریبا تمام آثار تاریخی ترکیه توسط رومیها ساخته شده. اینجا هم استثنا نیست.

در ضمن در شهر دمره میتونید از کلیسای سنت نیکولاس هم بازدید کنید. که چون بلیط ورودی کلیسا به عهده تور نبود و من هم هیچ علاقه ای به دیدن کلیساها به خصوص با یه ورودی ۱۰ لیره ای ندارم!! توش رو ندیدم.


اگه به دمره رفتید می تونید به ککوا (Kekova) هم سری بزنید. منطقه ای که جزیره ککوا در اونجا واقع شده جایی شبیه بهشته. در این منطقه دریا بین مجموعه ای جزایر کوچک و بزرگ که پوشیده از جنگل با بندرگاههای طبیعی هستند، تقسیم میشه. میشه با قایق در عرض یک ساعت به ککوا رسید. این جزیره در اثر چند تا زلزله در همین زمانهای اخیر حدود چندین متر فرونشست کرده. شهرهای ساحل شمالی کاملا تخریب شدند و زیر آب رفتند و همین باعث بوجود اومدن یه شهر غرق شده (Sunken City) شده و ترکها حتی از این بلای طبیعی هم استفاده توریستی می کنند. قایقها کفهای شیشه ای دارند که وقتی روی منطقه شهر غرق شده می رسند میشه بقایای شهر رو از اونجا دید (مثل تماشای مرجانها تو کیش!). بعد از بازدید از ککوا قایقها وسط دریا که مثل یه استخر آروم و آبی و زلاله توقف می کنند برای شنا. نمی تونم لذت شنا کردن در اونجا رو توصیف کنم. چیزی مثل رویاست. آب به خاطر بالا بودن نسبی غلظت نمکش کاملا سبکه و اصلا نیازی به تقلا برای روی آب موندن نیست! از طرفی اونقدر هم شور نیست که نشه شنا کرد. دور و برت رو جزیره های جنگلی احاطه کردند. نور خورشید آب رو طلایی کرده. و تو درست وسط اون سرزمین افسانه ای هستی! محشره! فوق العاده است. نمیشه توصیفش کرد فقط باید تجربه اش کنید!!

اینام عکس همسفرهای آلمانی و روسمون هستند!!


(یه پینوشت نوشته بودم برای این پست که دیدم مثنوی هفتاد من شد!! تصمیم گرفتم باقی عکسهای ترکیه رو هم بگذارم و بعد پینوشت رو به صورت یه پست جداگانه منتشر کنم)