پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

بازخورد

اینجا مال خودمه

برای کلماتی که توش می نویسم مجبور نیستم به هیچ کسی حساب پس بدم

و مختارم هرچی دلم می خواد توش بنویسم

کشف این حقیقت تازگی ها یک لذت سادومازوخیستی بهم میده

 

قبول

دست ِ کلمات را من همیشه زود رو می کنم

پس

تو بگو این بار

،

چه می خواهی بکنی با من و تکرار آینه ها

با من و روز های بی من

با عطش باران و نفرت آفتاب و

این همه سکوت

.............

تو بگو

چه می کنی با آسمان مرصع و

همه ستاره هایی که زل می زنند

شب های تنهایمان را

تو بگو

.............

بگو که

با خاطره ی گرم ِ نفس های تو در سینه ام

من

چه کنم         
نظرات 6 + ارسال نظر
غریب پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 08:42 ب.ظ

شعله ای خالی شد، تا که فانوس دیگری پر شد. و چه غمناک است که آن فانوس نمی داند که روزی هست که خالی می شود و به کنجی خواهد افتاد. عاقبت فانوس همین تیرگی است، خالی میشود و پر می شود و چون بید به هر سو کج می شود. و چه خرم آنکس که فانوس ها را رها کرده و گرچه در تاریکی شب، اما به انتظار خورشید صبح است...

فریده پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 10:00 ب.ظ

سلام.بعد کلی نبودن دوباره اومدم.مثل همیشه متنهای زیبایی که احساست را کاملا منتقل میکنند.بخش نظرات را هم خوندم.یک چیزایی میخواستم بگم که گفتم شاید فضولی باشه و خوشت نیاد.ولی یک چیزی:توروخدا دوباره اشتی کنید!شاید هنوز راهی باشه.

:)
اگه بدونی چقدر دورم از اون فضایی که این کامنتها تصویرش می کنند...
فکر میکنی اگه برام اهمیتی داشت٬ اگه آزارم می داد٬ تاییدش می کردم؟!
ممنونم که سر میزنی عزیزم
واقعامرسی

خاطره جمعه 24 مهر 1388 ساعت 09:58 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

هرچه میخواهد دل تنگت بگو
چه کسی اعتراض میکند

خاطره ها را نگه دار روزی به کار میآید

فریده جمعه 24 مهر 1388 ساعت 02:02 ب.ظ

رفتم توی ارشیو وبلاگت بعضی متنهای قبلی را هم دیدم.یک نوشته ای خوندم به اسم درخت من به یاد عشق بود یا همچین چیزی.خیلی قشنگ بود!!!چه حسی بهم داد.من باید تشکر کنم که اینقدر قشنگ مینویسی.پیشنهاد میکنم خودتم بری دوباره بخونیش.کاشکی حلقه را دور ننداخته بودی.

واااای عجب حوصله ای داری دختر!!!
آره اون شعر فروغه. عشق جاودانه من! یادم هست چرا نوشتمش گرچه الان دیگه موضوعیت نداره اما یادآوری جالبی بود!!
پشیمون نیستم. در برابر حجم اتفاقاتی که این روزها در حال شکل گیریه جای کوچکی میگیره!!
ادعا نمی کنم که از افرادی هستم که درگیر نوستالژی نمیشم اما دارم سعی میکنم حضور این حس رو در خودم کم رنگتر کنم.
بازم مرسی از یادآوریت

مهدی هومن جمعه 24 مهر 1388 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

ممنون دامون عزیز . می بینی امثال من که آدمای جوگیری هستیم از بیمارستان هم سو استفاده می کنیم و از این شعرا می گیم

مهدی هومن جمعه 24 مهر 1388 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.shereparsi.persianbloig.ir

من از متنی که اول این شعر نو نوشتی چیزی متوجه نشدم . فکر می کنم حتماً یه نفر یه کامنت مسخره گذاشته . این پیامها همه جا هست . کسایی که خودشون هیچ کاری نمی کنند و به نوشته های دیگران ایراد می گیرن .
برای این افراد می تونی یه کاری بکنی . اونم اینه که مسیر نوشته هات رو تغییر ندی و جوابشون رو هم ندی . چون ارزش نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد