پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

همه چی آرومه...

 

نمیدونم چرا تمام نوشته هام این روزها به نام تو شروع میشه! 

به خودم نگاه می کنم. به جایی که الان هستم و به زندگی که یک ماهه دارم تجربه اش می کنم. 

به خودم نگاه می کنم و به رضایت خاطر و خستگی که هر دو با هم در وجودم رخنه کرده و انگار که ماندگار شده.  

به خودم نگاه می کنم و هنوز مبهوتم.  

پرویز عزیزم 

ممنونم که با مرگت زندگی رو که داشتم با قطره قطره فنا کردن خودم به پیش می بردم برام غیر قابل تحمل کردی. 

ممنونم به خاطر اون احساس خفقانی که از لحظه مرگت هنوز ترکم نکرده و میدونم که دیگه یه جورایی هیچ وقت ترکم نمی کنه. 

احساس خفقانی که مکمل احساس زنده بودنه. که بهت مرگ رو همیشه یادآوری می کنه و تو همیشه به یاد داری که باید تا میتونی زندگی کنی و لذت ببری 

پرنده ای که مرد سایه روشن های زندگیم از قلبم بیرون کشید و بهم هدیه داد روی سینه ام بی قراری میکنه برای رفتن 

برای آزادی 

میدونم که دیگه نمیشه متوقفش کرد 

سفر شروع شده و

پرواز شامگاهی درناها 

پنداری٬  

یکسر به سوی ماه است