پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

استثمار

پنجره اتاق کار من رو به دیوار واحد بغلی باز می شه که پنجره ای داره با کرکره های همیشه بسته. دیوار زشت و سیمانی و کثیفه. پنجره ها میله دار و در هماهنگی با همان فضای زشت، زندان را تداعی می کنند. اتاق کارم را با سه نفر شریکم. سه تا میز کوچک،صندلی ها، سرور شبکه، پرینترها و... با این اوصاف جای زیادی برای آدمها باقی نمی مونه...

ما اینجا کارهای مهمی می کنیم. محدوده های معدنی کشف می کنیم و بعدش سعی میکنیم همه آدمهایی که اون بالا بالاها نشسته اند رو قانع کنیم که اینجا در آینده یک معدن حسابی می شه و چون اون آدمها با ما خوبند گواهی بهره برداری بهمون میدهند و ما هم می رویم معدنمان را احداث می کنیم و یا همین طوری خام خام محدوده مان را می فروشیم و در نهایت کلی پول به جیب میزنیم... نه نمی زنیم! این یکی را می زنند! سهم ما از این پروسه چیزی جر حقوق ناچیزمان نیست...

کلمه استثمار وقتی به گوشتان می خوره چی در ذهنتون تداعی میشه؟ یه عده کارگر با چهره های آفتاب سوخته و دستان کبره بسته و لباسهای کثیف که سیگارهای بدبو و ارزان قیمت می کشند و در کارخانه های کثیف تر از خودشون کار می کنند. کمترین حقوق را می گیرند و دائم تحت فشار کاری شدید و همیشه در خطر اخراج و بیکار شدن هستند. حق اعتراض ندارند. اتحادیه ندارند. جز فقر و بدبختی و البته بچه های قد و نیم قد هیچ چیز دیگه ای ندارند.

و ما کی هستیم؟ مهندسها، کارشناسها، مدرسها، متصدیان، منشی ها و...

این آقایی که میز بغلی من نشسته یک مهندسه. داره پروژه ای رو انجام میده که حدود 50 میلیون سود خالص برای شرکت داره. سهم اون از این 50 میلیون فقط حقوق 400 هزار تومنی ماهانه اش است.

منشی اتاق بغلیم  دختر  کم سن و سال و خیلی خجالتی یه. زندگی و کارش در شرکت در یک ترس دائمی از مدیر عامل و همه اونهایی که مافوقش هستند سپری میشه. همیشه حاضره. همیشه گوش به زنگه. همیشه در اضطرابه. سهم اون از درآمد کل شرکت 300هزار تومن در ماهه.

نظافتچی شرکت یک خانم جوانه. مسئولیت اداره 2 واحد رو به طور همزمان داره. همه خورده کاری های بیرون شرکت هم با اونه. خانم نظافتچی از 8 تا 5 عصر کار میکنه. خانم نظافتچی بیمه نیست. اون فقط 300 هزار تومن حقوق میگیره.

حسابدار طبقه بالایی، مسئول سایت کامپیوتری، اونها هم همین طور

ما اینجا در کل 16 نفریم. 8 نفر از ما مدیر هستند. فرمانده های لشکری که هر کدوم فقط یک یا دو سرباز دارند.مدیران ما به استثنای چند نفر فقط عصرها بعد تموم شدن ساعت کاری در ادارات دولتیشون به اینجا سری می زنند. اونها کار نمی کنند. مدیریت می کنند. مدیریت کار خیلی سختی است. اونها بابت این کار سخت نهایت 2-3 ساعته بخش عمده ای از درآمد شرکت رو به خودشون اختصاص می دهند.

بقیه ما اینجا از ساعت 8 صبح تا زمانی که معلوم نیست کی باشه کار میکنیم. هیچ کسی در طول روز عملا نمیتونه بیشتر از یک ساعت وقت ناهارش رو به کاری جز زل زدن به کامپیوتر و فشار دادن کلیدها و جمع و تفریق اعداد بگذرونه. پایان زمان اداری زمانی هست که کارها تمام شده باشه. هیچ ساعت کاری فیکسی در کار نیست. کار بعد ساعت 4 اضافه کاری محسوب میشه. هر ساعت اضافه کاری ما در حدود 1000 تومنه!

ما اول کار توافق کردیم که 3 ماه رو به طور آزمایشی کار کنیم. کار آزمایشی یعنی قرارداد و بیمه ای در کار نیست. ما راضی شدیم چون چاره دیگه ای نداشتیم. همه جا همین روال برقراره. هیچ راه گریزی نیست. آقایی که با من استخدام شده بود سر 2 ماه و بعد تمام شدن گزارشی که داشت می نوشت عذرش خواسته شد. اون فقط 300 هزار تومن حقوق می گرفت و همون اواخر تقاضای اضافه حقوق کرده بود. مسئولین شرکت گفتند آقای مهندس با معیارهای ما هماهنگی ندارند در نتیجه آقای مهندس، فوق لیسانس دانشگاه شهید بهشتی، مجبور شدند برگردند به شهرستانشون. آقای مهندس هنوز بی کارند.

ما اینجا خیلی خوشحالیم. خوشحالیم چون حقوقمون رو سر برج پرداخت می کنند و دیرکرد اونچنانی در کار نیست

خوشحالیم چون رفتار مدیران شرکت باهامون مودبانه است

خوشحالیم چون الان که ماه رمضانه یک ساعت دیرتر سر کار میریم

خوشحالیم چون بهمون اجازه داده شده با رعایت کلیه جوانب احتیاطی روزه خواری کنیم!

خوشحالیم چون اینجا حس امنیت می کنیم و خطر تعرض و آزار جنسی تهدیدمون نمیکنه

خوشحالیم چون 5 شنبه ها رو تا ساعت 12 کار میکنیم

ما خوشحالیم چون کار داریم.

و فکر میکنیم همه اینهایی رو که داریم یک جور مرحمت و شانسه و همه چیز میتونست خیلی بدتر باشه.

ما همه مون حتی منشی شرکت فارغ التحصیل دانشگاههای معتبر کشوریم. از لیسانس تا دکترا.

ما اکثرمون متاهلیم. اجاره خانه های کلان میدیم و بعضی هامون هم بچه داریم.

ما اکثرمون بعد اتمام ساعت کاری که البته معلوم نیست کی هست تازه به سر کار دوممون میریم. چون نمیشه با 400 هزار تومن حقوق، اجاره خونه 350 هزار تومنی رو تاب آورد.

ما هیچ اعتراضی به هیچ چیزی نمی کنیم چون اینجا رو خیلی دوست داریم و اصلا دلمون نمی خواد به خاطر یک سو تفاهم احتمالی امروز آخرین روز کاریمون باشه.

ما کار می کنیم

کار میکنیم

کار میکنیم

و وقتی به خونه رسیدیم مثل جنازه می افتیم

ما برای تفریح وقت نداریم

ما برای کتاب خوندن وقت نداریم

ما برای فیلم دیدن وقت نداریم

ما برای س.ک.س با همسرمون وقت نداریم

ما حتی برای فکر کردن وقت نداریم

در عوض همه اینها ما کار داریم

و خوشحالیم

دوباره می پرسم: کلمه استثمار وقتی به گوشتان می خوره چی در ذهنتون تداعی میشه؟



پی نوشت: این نوشتار هیچ تضادی با پست قبلیم نداره!!!!