و بلاخره امسال توی یکی از روزهای زیبای پاییز که برگها هزار رنگ شدند و هیچ کسی سر هیچ سفره هفت سینی ننشسته و به عقربه های هیچ ساعتی نگاه نمیکنه، ناگهان، بدون هیچ مقدمه ای تحویل میشه
این آرزوی به ظاهر محال اسفند 1387 بود که اینطور ناباورانه برآورده شد. ممنونم نیمکره جنوبی!
سال نو شما هم مبارک . شاد باشی
چقدررررر جالببببببب
.
سال نو برات پر چیزهای خوبی باشه که به خاطرشون داری تلاش می کنی.
.
باز اون پست رو خوندم و پرت شدم به روزهایی که هی در تلاش بودم پازل این نوشته ها رو تموم کنم....الان بعد از 4 5 ساعت سیر در خاطره ها برگشتم بگم هیچ رویایی همیشه یک رویا باقی نمیمونه!حداقل برای تو! :) :*
اون موقع ها که هنوز مهرو بودی رو میگی؟!! میفهمم. خودمم گاهی گم میشم بینشون!
دارم عجیب تلاش میکنم این روزها برای شکست یکی از بزرگترین تابوهای زندگیم که مدتهاست دست نخورده مونده. در واقع همیشه دست نخورده بوده و هیچ وقت جرات نزدیک شدن بهش و شکستنش رو نداشتمو اگر بدونی این تلاش چقدر دردناکه...
اگر تونستم از این سد رد بشم میگم واست جریانش رو
فکر نمیکردم چیزی مونده باشه.....شدیدا دوست دارم بدونم چی هست چون فکر میکردم دیگه آخریشو هم که خودت میدونی چیه رد کردی :)