پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

اعترافات

آدمها هیچ وقت از سرخط شروع نمی کنند. حتی وقتی که متولد می شوند هم سر خط نیستند. ای کاش که توهم تولد با لوحهای سفید واقعیت داشت اما اون گناه نخستین روی روح تک تک ماها سنگینی میکنه. اون هبوط. کدهای درج شده بر روی کلافهای درهم پیچیده حیات ما...

آدمها فقط ادامه میدهند. از حادثه ای به حادثه ای. راه گریزی از گذشته نیست. شاید به همین خاطر هست که پیشنهاد کسانی را که گفتند دامون را رها کن و از نو، یک جای دیگه، رها از بار چندین و چند ساله این فضای سنگین بنویس را با اینکه منطقی بود و هنوز هم منطقی به نظر میاد قبول نکردم. ما به گذشته پیوند خوردیم...

فاجعه ای که این بازی دورهای تکراری و بیمارگون ذهنی را شروع کرد اتفاق افتاد. اما فاجعه ای که برای همیشه این تخته پاره همه طوفانهای قبلی را در هم خواهد شکست، شاید که هیچ وقت اتفاق نیافته. چقدر خوبه که آدمها از آینده خبر ندارند. باعث میشه که همیشه به طور احمقانه ای بهش خوشبین باشند. حماقتی عجیب دلپذیر. حماقتی که لاجرم با امید و مبارزه درهم آمیخته میشه و زندگی همه ما ها را می سازه. از حادثه ای به حادثه ای...

این یک شروع دوباره نیست. خورشید فردا هم همین قدر بی رمق طلوع خواهد کرد. پناه جوها فردا هم در اقیانوس غرق خواهند شد. مردم فردا هم در مصر قتل عام خواهند شد و استرالیایی ها فردا درست به اندازه امروز و همه روزهای دیگه توی حیاط خلوتهای خانه هاشان باربکیو خواهند داشت و توی بارهای شلوغشان آبجو خواهند خورد و از شادی تولد در این کشور خوش شانس هرچی که میتونند بلندتر آروغ خواهند زد. زندگی فردا هم همین قدر ابلهانه و آزار دهنده و در عین حال وسوسه انگیز و اغواگر خواهد بود. چه خوبه که فاجعه هنوز اتفاق نیافتاده.

من را چه به تنهایی و سکوت سحر نازنینم

زندگی باید

نظرات 8 + ارسال نظر
سیاوش چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 04:28 ب.ظ

خوشحالم که دوباره می نویسی دختر ...
پاراگراف اخر رو دوس داشتم خیلی ...

باعثش خودتی...
این همون نقاشی هست که میگفتم سیاوش. یادته؟ همون موج بزرگ کاناگاوا

سیاوش شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 01:27 ب.ظ

:( نه گلم .. سایتش فیلتره واسه ما و باز نمی کنه عکس رو .. اینجا هم فیلتر شکن ندارم ..

:(
الان درستش میکنم

مهدی هومن یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.shereparsi.persianblog.ir

این ادامه زندگیه همین . ولی بسیار خوبه که برگشتی و می نویسی .

دختر بهار سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 11:32 ق.ظ

پس تو هم دوباره نوشتی :)
من فکر می کنم نقطه گذاشتن و سر خط رفتن به این معنی نیست که توی این دفتر صفحه قبلی یا بعدی وجود نداره این فقط به این معنی هست مصالب جدید دارای هویت مستقلی هست هرچند با خطوط قبل و بعد مرتبط هست.
و فکر می کنم گاهی اینقدر تغییر می کنیم که دیگه انگار جله آخر یه فصل رو نوشتیم و ورق می زنیم و از سر صفحه دوباره می نویسیم. این میشه یه فصل جدید.
گاهی هم جلد دوم یک کتاب... بی ارتباط به جلد قبل نیست اما اینقدر هم متفاوت و دارای هویت مستقلیه که باید اسمش هم تغییر کنه. شاید به اونجا که برسی دیگه نخوای دامون باشی هرچند دامون جلد اول این تو جدید باشه. برای من که اتفاق افتاده...
این دو خطی که از سحر هم که انتخاب کردی چقدر خوب به دل میشینه.
منم هی میرم سر خط. فصل بعد یعنی میشه توی این زندگی به جلد سوم هم برسم؟ چقدر شیرین خواهد بود

سیاوش سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 04:19 ب.ظ

هاااااا .. حالا شد .. دیدمش .. خب پس واجب شد ببینی این انیمیشن رو .. واسه میازاکی به اسم :Ponyo on the cliff by the sea ...
یعنی دیوونه ی این پونیو ام .. این میازاکی دیوونه با این کاراکتر پردازی ها و تخیل های بی نظیرش ...

نادی یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام دوباره آمدنت رو تبریک میگم وخوشحالم روزه سکوتت را با مهر دوستان باز کردی...
بهترین ها رو واست میخوام......تا بی نهایت

نسترن شنبه 13 مهر 1392 ساعت 11:56 ق.ظ

خوشحالم دوباره مینویسی

نسترن جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:28 ب.ظ

فیسبوکت که فعاله چرا اینجا سوت و کوره پس؟!

جان؟
اممم... شما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد