پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

عشق

چند وقت پیش به طور اتفاقی به وبلاگی برخوردم. یادم نیست مطلب نوشته شده دقیقا در مورد چه چیزی بود اما چیزی که توجهم را جلب کرد کامنت یکی دو نفر از خوانندگان سایت بود به این مضمون که یک مرد هیچ وقت با کسی که عاشقش هست، معاشقه نمی کنه. (منظور خارج از چارچوب ازدواج بود)

گرچه این جمله در نگاه کلی و با توجه به وضعیت شرعی٬ عرفی و سیاسی سرزمین و مردمون درست و قابل توجیه به نظر می رسه اما حسی باعث شد که بخواهم کمی بیشتر در موردش فکر کنم.

چرا یک مرد نباید یا شایسته نیست با زنی که عاشقش هست رابطه جنسی داشته باشه؟

عشق! عشق در باور های مردم مشرق زمین چطور تعریف میشه؟ عشق در باورهای دینی مردم سرزمین من چطور تعریف میشه؟ اگر در خودمون دقیق بشویم شاید به این نکته برسیم که عشق برای ما مردم مشرق زمین همواره جنبه متافیزیکی و ماورایی داشته. یه نوع قدوسیت، معصومیت و الهویت  که در باورهای عرفانی اسلامی (چون عملا در اسلام شرعی حرفی از عشق زده نمیشه!) این جنبه شدید تر میشه و عشق جنبه ای دینی  میگیره و به نوعی شیدایی و جذبه برای رسیدن و غرق شدن در خداوند تغییر ماهیت میده و تلاش میشه که تمام عشقهای زمینی  هم در راستای این هدف نهایی قرار بگیرند و با آن همسو بشوند.

احساسات خود ما در مورد عشق چیه؟ آیا کمابیش مطابق با همین باورها نیست؟ حتی برای کسانی که به خداوند هم اعتقادی ندارند عشق بازهم کیفیت فرامادی داره. متضادی که در برابر عشق قرار میگیره و حتی از همان دوران دبستان در کتابهای دینی و فارسی و... بهمون تجویز میشه، شهوت هست. عشق در برابر شهوت! عشقی که توسط عرفا و شاعران و تمام پیشینیان تاریخ ساز سرزمین ما تجویز میشه اینطور عشقی هست و ناگفته مشخص هست که برای انسانی که با این پیشینه فرهنگی رشد کرده تعاریف چطور دگرگون خواهند شد. یونگ در کتاب مشکلات روانی انسان مدرن از کهن الگوها صحبت میکنه و تاثیر شگرف آنها بر روی ناخودآگاه جمعی انسان ها و اینکه نیرومندترین اندیشه ها و باورهای انسانها تحت تاثیر این کهن الگوهاست. با داشتن چنین نمونه هایی آیا امکان داره ما بتوانیم عشق و شهوت، دو دشمن خونی همدیگر را، با هم ادغام کنیم و عشق افلاطونی را به عشق رمانتیک و حتی فراتر از آن عشق آزاد تبدیل کنیم؟

یک نکته دیگر هم در این رابطه هست که نمی دانم تا چه حد می تواند درست باشه. نتیجه ای هست که خودم بهش رسیدم و مطالعه ای در موردش نداشتم.

البته ریشه های این فرضیه هم در همان الگوهای کهن و باستانی مرد ایرانی نهفته است و تعریف مرد ایرانی از همسر و معشوقه. آشناترین و شناخته شده ترین جنس مونث برای مرد ایرانی مادر است. مادر به عنوان سمبل و نماد زنانگی تقریبا بی هیچ قید و شرطی از طرف اکثریت قریب به اتفاق مردان ایرانی پذیرفته و تمجید و تحسین میشه. با جرئت می توانم بگم زناشویی برای مرد ایرانی رابطه ای به شدت مادریزه شده است. مادر برای یک مرد نماد پاکی و معصومیت هست و همسر به طور خواسته یا ناخواسته همیشه با مادر مقایسه میشه. و عشق به همسر با عشق به مادر سنجیده و قیاس میشه. اگر این فرض را قبول کنیم شاید بتوان این جمله را که هیچ کس با زنی که عاشقش هست معاشقه نمی کنه را اینطور از نو نوشت: هیچ کس با مادر خودش معاشقه نمی کنه!!
میدونم! شاید نتیجه گیری خیلی جسورانه ای باشه اما تصور من این هست که در مورد مردان سرزمین من تا حد زیادی صدق می کنه. البته کارکرد این فرضیه بعد از ازدواج به نوعی تغییر میکنه و ماهیتش عوض میشه و به صورتهای دیگه ای خودش را نشان میده. این کار در واقع یک نوع حالت اودیپی دادن به عشق هست و ناگفته معلومه که چنین تفکری چه حس انزجاری از این رفتار و زنی که به این رفتار تن در میدهد را به فرد القا می کند. قداست عشق با عمل جنسی پایمال میشه. مادرانگی نابود میشه. همه باورها و پیش زمینه های ذهنی مرد ایرانی در مورد عشق فرو میریزه!

این مساله کوچکی نیست.

محدود کردن غرایز و عواطف آزاد و سرکش انسانی به چارچوبی به نام خانواده و تلاش برای باز تعریف همه این احساسات رها و سیال و پویا در قالبهای سرد و سخت و خشک خانوادگی و دینی و شرعی و عرفی لاجرم به شنیدن و دیدن جملاتی از این دست و حتی خیلی خیلی متحجرانه تر از این هم منجر خواهد شد.

ما غنچه های انقلاب!!

این آمار نتایج تحقیقی هست که سایت گوگل در مورد کلمه س.ک.س و اینکه کدام کشورها بیشتر دنبال این کلمه هستند٬ انجام داده


جستجو برای کلمه s.e.x:

شهروندان پاکستان، مصر، ویتنام، ایران، هند، مراکش، عربستان، ترکیه، فیلیپین، لهستان به ترتیب رتبه اول تا دهم را داشتند.

دقت کنید که ایران از این لحاظ رتبه چهارم را داراست. 6 کشور مسلمان یک کشور با تعداد زیادی مسلمان (هند) در میان این ده کشور قرار دارند!


در داخل ایران هم به ترتیب شهرهای اردبیل، قزوین، ایلام، تبریز،بابل، بندرعباس، کرمان، سمنان، اراک و زنجان بیشترین مراجعه کننده بر روی کلمه س.ک.س بوده اند!

دقت کنید که تهران بین این ده شهر نیست!

و باز هم دقت کنید که 3 شهر آذری نشین در این رده بندی قرار دارند!


حالا جستجو برای کلمه F.u.c.k: این حتی جالبتر هم هست!

ایران، پاکستان، هند، نروژ، عربستان، نیوزلند، استرالیا،کانادا، آمریکا و سوئد.

دقت کنید ایران با فاصله کمی از پاکستان اول شده است!!


و اما جستجو برای کلمه v.u.l.v.a (آلت زنانه یا...):

ایران با اختلاف زیادی اول هست به طوری که فاصله اش با ردیف دوم (السالودور)دوبرابر و ردیف سوم (ویتنام) چهار برابر است. هند، عربستان،ونزوئلا، کلمبیا، ایتالیا،نیوزلند و مکزیک هم در رده های بعدی هستند.


و فراموش نکنیم که:

  • از لحاظ سرانه استفاده از اینترنت، ایران در خاورمیانه از آخر دوم و عربستان آخرین کشوره
  • ایران دیرتر از کشورهای شرقی و غربی به اینترنت دسترسی پیدا کرده
  • سرعت دانلود در ایران به سختی از مرز 8 کیلوبایت در ثانیه عبور میکنه
  • هفت خوان فیلترینگ برای دسترسی به این اطلاعات سر راه جستجو کنندگان این کلماته

و

اگر تعداد کسانی را که به فارسی این کلمات را جستجو کردند به آمار فوق اضافه کنیم اونوقت...

........

دیروز پسر بچه ده ساله ای رو دیدم که داشت به یک خانوم  سی ساله دست درازی می کرد.

و اونوقت کودکان ما به جز دست دراز کردن برای قنوت در نماز کار دیگه ای بلد نیستند.

چند روز پیش ها شنیدم که یکی می گفت وقتی دختر خاله اش چادر سرش نمیکنه و با مانتو میاد بیرون، حال این طرف بد میشه از دیدنش.

و اونوقت در کشور ما عفت و تقوای جنسی برقراره.

صبحها که سر کار میرم وقتی دقت می کنم متوجه جوونهایی میشم که اکثرشون نمی تونند عادی راه برند و گشاد گشاد راه می روند!

و اونوقت در کشور ما همجنس.گرا و همجنس.باز وجود نداره!

....

به کجا داریم میریم ما...غنچه های انقلاب...؟؟؟!!




معامله یا رابطه؟


رابطه ای که فرهنگ لغاتش رو از معاملات بازار به عاریت گرفته باشه٬ اسمش چی میشه؟

رابطه ای که یک طرف همیشه دهنده است و طرف دیگه همیشه گیرنده و کننده

داد و ستد

در هر معامله ای یکی سود میکنه و یکی ضرر میبینه.

این قانون و طبیعت بازاره

اما این معامله نیست

هر دو طرف قضیه در عین حال هم فاعلند و هم مفعول

هم دهنده و هم دریافت کننده

پایه و اساس لذت دوجانبه اینطوری شکل میگیره

و پایه و اساس احترام دوجانبه

بهتر نیست در فرهنگ لغات جنسیمون تجدید نظر کنیم؟!

مرزهای ممنوعه (۴)

 

فرهنگ کلمات نامفهوم

رابطه جنسی (ادامه)

 من عادی یا عامی (معامله جنسی یا وظیفه جنسی؟!)

من عادی طیف گسترده ای از مردم را شامل می شود که اکثریت جامعه ما را تشکیل میدهند. باورهای من عادی ترکیبی است از اعتقادات مذهبی و مجموعه ای از سنتهای حاکم بر اجتماع دربرگیرنده هر فرد که بسته به موقعیت, یکی از این دو فاکتور بر دیگری برتری دارد. من مونث عادی وسواس چندانی بر روی منزه بودن از گناه ندارد. اما به هر حال آموزه های دینی مسلط بر جامعه هرگونه رابطه جنسی قبل از ازدواج را نفی میکند و سنتها به طرزی سفت و سخت تر در این مساله حامی دینند. رابطه جنسی قبل از ازدواج برای من عادی مشابه یک معامله است. از آنجایی که تمام عوامل بیرونی دست به دست هم داده اند تا ضرر این معامله برای من مونث بیشتر از سود آن باشد، لذا این فرد با ارزیابی موقعیت به سادگی از انجام معامله صرف نظر میکند. در واقع ترس از سوختن در آتش کمتر از ترس از بی آبرویی در اجتماع من عادی را تحت تاثیر قرار میدهد. القائات همه جانبه اجتماعی در لزوم سرکوب این حس و تقوای جنسی، تصور جنس مرد به عنوان سو استفاده کنندگان جنسی بالقوه، ترس از تبعات بعدی مثل بارداری و هزارو یک دلیل  موجه و ناموجه دیگر مانع از این میگردد تا من عادی به احساسات خود مجال رها شدن و برآورده شدن بدهد.  با گذشت زمان محدودیتهای بیرونی دنیای درونی فرد را هم تسخیر میکنند به طوری که تقوای جنسی تحمیل شده به سردی جنسی خودخواسته تبدیل میشود. در جامعه کنونی ما در بین دختران طبقه متوسط سردی جنسی به عنوان یک ارزش تلقی میگردد. تبلیغات گسترده درالقای این باور که رابطه جنسی قبل از ازدواج ابزاریست برای سودجویی از جنس مونث به عنوان آلت تفریح و لذت مردان، خصومتی را نسبت به این حس در فرد برمی انگیزد که خودداری از پرداختن به آن به عنوان حربه ای در برانگیختن حس برتری و احترام و ابزاری برای گرفتن انتقام از مردان استفاده می شود. به طوری که این حس پس از ازدواج نیز در ناخودآگاه زن باقی مانده و بال و پر می یابد. با توجه به این مساله شاید بتوان سردمزاجی عمومی و رایج بین زنان ایرانی را یکی از نمودهای این طرز تفکر خاص در نظر گرفت. تصور زن ایرانی (اکثریت عادی جامعه) از س.ک.س قبل از ازدواج به صورت یک معامله جنسی پرخطر و غالبا پرضرر و پس از آن به صورت یک وظیفه جنسی نسبت به شریک مرد خود است. شاید نمود عینی وظیفه جنسی در یک سال پس از ازدواج قابل روویت نباشد اما پس از سپری شدن دوران شیدایی به دلیل سلطه شدید تفکرات غلط موجود در هر دو جنس زن و مرد حس وظیفه گونه رابطه جنسی دیر یا زود ظهور خواهد کرد.   

 

مرزهای ممنوعه (۳)

مطالب مرزهای ممنوعه را در جواب به سوالات مطرح شده در وبلاگ یکی از دوستان مینویسم. سوالاتی که شاید یکی از عمیقترین زخمهای جامعه مان را نشتر میزند.

 

1.       شما (منظور از شما در همه سوالات جنس مونث است) چه حسی نسبت به بدست آوردن تجربه ی جنسی در خارج از چهارچوب ازدواج دارید؟ برادر ، پدر و دوستان مرد شما چه حسی نسبت به ، به دست آوردن تجربه ی جنسی خارج از چهارچوب ازدواج برای خودشان دارند ؟

 

فرهنگ کلمات نامفهوم

رابطه جنسی

"من"، در این سوال طیف گسترده ای از مردم را شامل میشود که برای هرکدام رابطه جنسی به گونه ای کاملا متفاوت با گروه دیگر تعبیر میگردد. با کم و بیش شناختی که از دختران سرزمینم دارم "من" مورد نظر این سوالات را به چندین شاخه تقسیم بندی میکنم. هیچ تضمین صد در صدی نیست که تمام افراد متعلق به یک رده اجتماعی خاص در یک گروه طبقه بندی شوند. من اینجا قصد توهین به هیچ صنف و هیچ عقیده ای را ندارم. چیزهایی که مینویسم برآمده از حرفها، نظرات، عقاید و اعتقادات دوستان و اطرافیانم هست که متعلق به اقشار مختلف جامعه اند و البته در این کلی گویی همیشه استثناها از قلم می افتند.

من متعصب یا من مذهبی:

احساساتم را از 4 سالگی در هزارتوی جادر رنگی و مشکی،  جوراب ضخیم،  دستکش سیاه، مقنعه چانه دار و ... پنهان میکنند. زندگی برای من در ترس دائمی از گناه خلاصه میشود و تلاش برای زدودن آثار آن از روح و جسمم. رابطه جنسی برای من چیز کثیفی است کلا! که بعد از ازدواج در راستای خدمت به شوهر چیزی در ردیف خانه داری و کهنه شوری قرار میگیرد. اما قبل از آن حتی فکر کردن به آن نیز شرم آور است. گناه است. جرم است. اما من کثیف هیچ وقت از دست این وسوسه شرم آلود خلاصی ندارم. تصویر گناه همیشه با من است. وقتی توی خانه از پسر عمو کیپ رو گرفته ام، زمانی که در دانشگاه از دور شاهد خنده و صحبت همجنسانم با همکلاسیهای پسرم هستم. وقتی در خیابان با مردی خوشچهره روبرو میشوم. هنگام خواب زمانی که ذهن بیمارم تمام تصاویر روزانه را در برابرم برهنه تر و شرم آورتر نمایش میدهد و من را وادار به انجام عملی شرم آور میکند... هر شب با خودم عهد میبندم که دیگر امشب نه! اما چه سود. چقدر کثیفم من! چقدر بیمارم من! چه مستحق عذاب الهیم من! ...

سرانجام چنین فردی با چنین طرز تفکری احتمالا به یک ازدواج تیپیک اسلامی و در نهایت به خدمت جنسی به همسر ختم میشود. خدمت نه رابطه! در خدمت هیچ لذتی نیست. شوری نیست، علاقه و کششی نیست. یک حرکت مکانیکی و اجباری. و یا من متعصب در یک انفجار روحی شدید به بی بند باری جنسی میرسد. تمام انرژی انباشته شده در طی سالها خودسانسوری در یک قلیان روحی به یک باره آزاد میشود و برای رهایی هرچه سریعتر ناگزیر نزدیک ترین راه را برمیگزیند. نزدیکترین راه همیشه بهترین راه نیست!...

ادامه دارد

پینوشت: هیچ تضمین صد در صدی وجود نداره برای درستی حرفهام. خودم اینو میدونم. و البته همیشه استثناها وجود داشته و دارند.  برای همین اگر اعتراضی هست یا حرف نگفته ای خواهش میکنم در قسمت نظرات مطرح کنید.

 

مرزهای ممنوعه (۲)

باکره ام هنوز؟؟!!

باکرگی کلمه ای یه که ظاهرا یک معنی مشخص و قراردادی درجامعه داره. "داشتن یک اندام جنسی مشخص" و فقط در مورد زنان بکار میره. اما اگر کمی عمیقتر به قضیه نگاه کنیم متوجه ابعاد گسترده این کلمه ساده اما جنجال آفرین میشیم. باکرگی (به نظر من) بیشتر مربوط به دنیای حسیاته تا دنیای فیزیکی. همه انسانها چه مرد و چه زن باکره به دنیا میآن. اما بحث در اینجاست که بکارت انسانها کی و چطور از بین میره. مینویسم انسانها نه زنها چون احساس فقط به یک جنسیت مشخص تعلق نداره. از بین رفتن این حس (نه این اندام) در یک آن و لحظه مشخص اتفاق نمی افته. کودکیتون رو به یاد بیارید. اولین تماسهای کنجکاوانه تون با بدنتون، نوجوانیتون و اولین تجربه جنسیتون با بدن خودتون (تعارف نداریم که!)  کششتون نسبت به جنس مخالف از کی شروع شد؟ اولین آشنایی ها، اولین هماغوشی، اولین تجربه جنسی با یک فرد دیگه و و و... آیا حس نمیکنین باکرگی حسیه که در گذرتون از هر کدوم از این مراحل هر بار محوتر و کم رنگتر شده؟! ما از همون کودکیمون شروع به از دست دادن باکره گی میکنیم تا می رسیم به اون لحظه خاصی که عموم مردم به عنوان لحظه عبور ازش یاد میکنن. با خودمون روراست باشیم. چند درصدمون در اون لحظه خاص واقعا باکره ایم؟ مرد و زن هیچ فرقی نمیکنه. باکرگی یک ارزش نیست بلکه اگه این تعریف رو بپذیریم یک بیماریه! باکرگی مساله سیاه و سفید نیست. این حس مثل یک طیفه و هر کدوم از ماها در یک بخش از این طیف قرار داریم. اگر روند از دست دادن باکرگی رو حرکتی از سیاه به سفید در نظر بگیریم کسی رو سراغ ندارم که درانتهای تیره این طیف قرار بگیره. حتی مریم هم باکره نبود! (حتی اگر قصه های دینی رو هم باور کنیم) هیچ راهب و راهبه ای بکر نیست. هیچ ریاضت کشی نمیتونه ادعا کنه که مغزش حتی یک لحظه هم تمایلات جنسی نداشته! و در بخش سفید رنگ... نمیدونم حد نهایت از دست دادن این حس کجاست اما فکر نمیکنم از دست دادن یک اندام خاص (در مورد خانوها) یا انجام یک عمل خاص (در مورد آقایون) باشه! این حد نهایی کجاست؟ روسپیگری؟ شاید! لذت بردن از تجاوز؟ احتمالا!

چیزی که مهمه تعیین مرزهای این محدوده نیست چون اکثریت قریب به اتفاق ما در بازه ای بین این دو حد نهایی قرار گرفتیم. چیزی که مهمه پذیرفتن یک معنای علمیتر و عقلانیتر برای این واژه قدیمی و دردسرآفرینه.

بهتر نیست در بنیانهای ذهنیمون کمی تجدیدنظر کنیم؟

 

پی نوشت: مطالبی که تحت عنوان (مرزهای ممنوعه) می نویسم در حقیقت پاسخهای من برای سوالات یکی از دوستانه که تحت عنوان (باکره گی و مبانی سیاسی و اجتماعی آن) در وبلاگ (خوب که نگاه میکنی) مطرح شده. اگر علاقمند بودید برید و بخونید. پستش مربوط به ۹ آبانه

مرزهای ممنوعه(۱)

رابطه جنسی مساله ای فردی یا اجتماعی؟!

حتی نوشتن و حرف زدن در این مورد برای خیلی ها امری زننده است! تابوی رابطه جنسی تا وقتی شکسته نشده به سرکوب و اهانت منتهی میشه و اگر شکسته بشه در جامعه ای مثل جامعه ما نمیشه پیش بینی کرد که به کجاها میکشه!

خیلی حرفها میشه در مورد این مساله زد اما چیزی که برای من جالبه اینه که چرا این مساله به نظر من تا حد زیادی شخصی به یک پدیده اجتماعی- سنتی- دینی تبدیل شده؟ و این تبدیل به سود چه کسانیه؟
کتاب 1984 اورول به یادم میاد. جامعه ای که رابطه جنسی فقط در چارچوب ازدواجهای صرفا حزبی مجازه و با یک برنامه تبلیغاتی بزرگ تلاش میشه که این رابطه رو به عنوان "وظیفه ما نسبت به حزب" مطرح کنند. جملات جولیا در کتاب همه چیز رو روشن و بی پرده بیان میکنه:

" به هنگام هماغوشی نیرو مصرف میکنی و پس از آن احساس خوشحالی میکنی و ککت برای هیچ چیز نمیگزد. آنها نمی توانند چنین چیزی را تحمل کنند. از تو میخواهند که در تمام احوال سرشار از نیرو باشی. تمام این هلهله ها و قدم روها و پرچم تکان دادن ها جز نیروی شهوی فروکوفته نیست. اگر در درون خوشحال باشی چه دلیل دارد که درباره (ناظر کبیر) و (برنامه سه ساله) و مراسم (دو دقیقه نفرت) و دیگر کوفت و زهرمار ها (مثل ولا.. فق..، انرژی هسته ای، مردم مظلوم فلسطین...) دچار نفرت شوی... بین عفاف و همرنگی سیاسی پیوندی مستقیم و نزدیک برقرار است..."

به نظر من میشه یک جمله دیگه هم به آخر این پاراگراف اضافه کرد:

بین عفاف و جهالت هم یک رابطه مستقیم برقراره

هیچ فکر کردید چرا بیشترین حساسیت نسبت به این مساله در اسلامه نه در دینهای دیگه؟

هیچ فکر کردید چرا کشورهای درگیر ناامنی و آشوب سیاسی- اجتماعی بیشتر درگیر این مسایل هستند تا کشورهای مرفه و در آرامش؟

هیچ فکر کردید چرا رابطه جنسی در جوامع سنتی با تعصبهای تند و کورکورانه بیشتر از سایر جاها سرکوب میشه؟

اگه تا به حال راجع به این مسایل فکر نکردید شاید دیگه وقتشه که این کار رو بکنید

بدون خودسانسوری، بدون ترس، بدون شرم