پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

پرواز شامگاهی درناها

تنها آن کس که کارد می کشد اسحاق را بدست می آورد.

... هر سال میگیم دریغ از پارسال

روزمرگی اتفاقات دوره ای که همه تمام تلاششون رو میکنن تا حادثه بزرگی قلمدادش کنند بیشتر اذیتم میکنه!

از نو شدن اجباری عید خوشم نمیاد.

از نظافت خشن و آب بستن بیرحمانه خونه متنفرم

از خرید عید فراری ام

از جمعیتی که بین دست فروشها بی هدف چرخ میخورند گریزونم

از تجدید دیدارهای اجباری و لبخندهای مصنوعی و حرفهای آبکیشون که توامه با شمردن انواع شیرینیها و سایز پرتغالهای صاحبخونه بدم میآد

از مسافرتهای عید هم خسته شدم. همون جاها، همون آدمها، میدان نقش جهان، ویلاهای در پیتی شمال، حرم امام رضا، حافظیه دوباره میدان نقش جهان... یه سیکل تکراری

از برنامه ریزیهای "دیگه از امسال حتما..." بدم می آد.

از آشتیهای دم عید بدم می آد.

اصلا من از عید گریزونم

این روشنفکر بازی نیست، فرار از توده مردم نیست، کلاس الکی گذاشتن نیست

دوست ندارم

خوشم نمی یاد

مگه زوره

عزای اجباری رو شنیده بودیم اما شادی اجباری دیگه نوبره امسال همه تلاشم رو برای از بین بردن کسالت عید کردم. از اتاق تمیز نکرده ام بگیرید تا کفشهای خاک گرفته قدیمیم. از اس ام اس تبریک عید هم خبری نیست. دید و بازدید هم به هم چنین

و....

اما فایده ای نداره

کسالت جایی توی روحم لونه کرده. از بین بردن ظواهر بیرونیش مثل قطع کردن ریشه های سرطانه اما غده رو کاریش نمیشه کرد

یه کار نیمه تموم دارم

اگر جسارت و توانایی تموم کردنش رو داشته باشم، اونوقت روحم رو آب و جارو میکنم

راستی امسال دیگه از ماهی هم خبری نیست! بذار ماهی عید خونه ما امسال تو یه خونه دیگه بمیره!

با این تفاصیل دیگه انتظار نداشته باشید که بگم عیدتون مبارک

به جاش میگم

شاد باشید اگه واقعا و از ته دل میخوایید

همین

 

روحت شاد فروغ!

 

سخن از پیوند سست دو نام

و هماغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست

سخن از گیسوی خوشبخت من است

و شقایقهای سوخته بوسه تو